همان شب که آقای خامنهای رهبر شدند، گفتند: «همهی بچههای محافظ را بگوئید بیایند.» همه آمدند. نماز مغرب و عشاء را با آقا خواندیم. بعد از نماز، آقا فرمودند: «حالا که همه هستید، من میخواهم حرفم را بزنم.» گفتند: «امروز خبرگان لباس پیامبر را که تن امام خمینی بود، تن من کرد. یعنی من باید آنگونه که امام بود، عمل کنم. دیگر سیدعلی خامنهای که قبلاً میدیدید، نیستم. این تغییر را در شما هم میخواهم ایجاد شود. شماها پاسدارهای رئیسجمهور بودید، از امروز پاسدارهای ولیفقیهاید. مردم در جامعه شما را نگاه میکنند. ما اینجا یک تعداد همکار و رفیق بودیم، همان رفیق میمانیم. هر کس نمیتواند خودش را تغییر دهد، امشب خداحافظی کند، برود. تکلیف را ازتان برمیدارم.» بعد فرمودند: «من بسیجیام. میخواهم بسیجی بمانم. امام گفت: «خدا مرا با بسیجیان محشور کند.» من هم میخواهم با این قشر محشور باشم. اگر ماندید باید بسیجی بمانید، هر کس نمیتواند برود.»
بعد از چند وقت دو سه تا از همکارهای ما که رعایت نکرده و از آنجا سوء استفادهی مالی خیلی ناچیزی کرده بودند، آقا با بدترین برخورد ممکن با آنها برخورد کرد.
بعد از چند وقت دو سه تا از همکارهای ما که رعایت نکرده و از آنجا سوء استفادهی مالی خیلی ناچیزی کرده بودند، آقا با بدترین برخورد ممکن با آنها برخورد کرد.
راوی : حاج غلام شاپسندی – محافظ باسابقهی مقام معظم رهبری